افتاده گی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
یادش بخیر قدیما دروغ گو دشمن خدا بود
گر برنفس خود امیری مردی گر بر دگران خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن گر ذست فتاده ای بگیری مردی
حالا چقدر مردی؟
دوستان عیب کنند که چرا دل به تو دادم باید اول ز توپرسید که چنین خوب چرایی
صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را نیکی چه بدی کرد نکردی تویکبار
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتن ازین ولایت
یاران این زمانه همچون گل انارند از دور جلوه دارند نزدیک بو ندارند
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست
هرکسی از ضن خود شد یار من در درون خود نجست اسرار من
توکه نوشم نهی نیشم چرایی توکه یارم نهی پیشم چرایی
توکه مرهم نهی زخم دلم را نمک پاش دل ریشم چرایی
دوستی با هرکه کردم خصم مادرزاد شد آشیان هرجا گزیدم لانه صیاد شد
آن رفیقی که با خون وجگر پروردمش وقت مردن برسر دار آمدوجلاد شد
اینجا همه شکل سنگ دارند یک صورت وهفت رنگ دارند
|